ازمایش غربالگری3
سلام گل پسرم اقا احمد رضاعزیزکم ازین روزا بگم:
عرض شود خدمت گل پسرم که بعد از اینکه بهداشت اونطوری تنمو لرزوند دیگه درست و حسابی غذا نخوردمرفتم دکتر یه روز از قبل از وقت تعیین شده یعنی 16.9.94...فشار بازم پایین بود و دکتر گفت باید بیشتر به خودت برسی!نگران شدم ولی وقتی باز اسب کوچولو ی من از اون دوردورا دوید به سمتم خوشحال شدم از راضی بودن دکترو اینکه پیدات نمی شد و من هر لحظه نگران و نگران تر می شدم تا اینکه یه دکتر با دستگاه شکمم رو فشار داد و پسرک یه لگد تحویل خانوم دکتر دادفکر کنم خواب بودی بیدار شدی وزنم ر دکتر گرفت و گفت 2 کیلو اضاف کردی!پس 6 کیلو بهداشت پی بود؟من نمیدونم!!!دکتر برام دارو نوشت...ازمایش نوشت گفت انجام بده و سونو برای 1.10.94.......رفتم ازمایشمو بدم ساعت10 صبح یه سرنگ ناشتا ازم گرفتن؛بعد رفتم پودر قند حل کنن تو اب بهم بدن ,وقتی یاد تجربه قبلم افتاد حالم بهم خوردتوی دوتا لیوان حل کردن دادن دستم گفتن بشین بخور سر پا واینسا راه نرو نمیدونم به چه خاطر!خلاصه در این حین که میخوردم یه دختر ناز و خوشکل که بهش میومد 10 سالش باشه بهم چشم دوخته بود منم سعی میکردم محلول رو بخورمبعد از خوردن محلول دختره همراه مامانش رفت بیرون بعد از چن دقیقه مامان اومد یهو یه صدا اومد تالااااپ بعدم جیغ مادرهداشتم سکته میکردما یکم خم شدم دیدم دختر کوچولو ناز نقش زمین شده بیهوشه تکون نمیخوره مامانشم داشا گریه میکرداصن بغض گلومو گرفته بود داشتم خفه می شدمبعد دکترا اومدن بالا سرش منم فشارم افتاده بود داشت بر می گشت که یه خانمه باردار که همین ازمایشو داشت تو اتاق خونگیری بود فکر کرد دور از جون دختره مردهحالش بد شد و باز ریختن بالا سر اون که خداروشکر با تشر شوهرش خوب شد حالش.من چقد استرس حالم رو بد میکنه ... خلاص کتابی که همراهم بود رو دراوردم از تو کیفم و شروع کردم به مطالعه تا حالم بهتر شد!!بین این همه استرس یه خانم مسن حدودا70 ساله اومده بود برای امایش دادن یه اقایی رفت ازش خون بگیره چون رگاش معلوم نبود می گفت یه جوری خون بگیره دستم خراب نشه,زشت نشه!با این حرفش لبخند رو مهمون لبام کرد.خلاصه ازمایشارو دادم و اومدم خونهو ناهار خوردیم با اینکه خیلی حالم بد بود بخاطر پودر و استرس.....
وقتی سونو رو دادم انشاالله برات مینویسم.