احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

احمد رضــــا جان

ازمایش غربالگری3

1394/9/23 16:58
نویسنده : مامان سحر
342 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم اقا احمد رضابوسعزیزکم ازین روزا بگم:

 

عرض شود خدمت گل پسرم که بعد از اینکه بهداشت اونطوری تنمو لرزوند دیگه درست و حسابی غذا نخوردمغمگینرفتم دکتر یه روز از قبل از وقت تعیین شده یعنی 16.9.94...فشار بازم پایین بود و دکتر گفت باید بیشتر به خودت برسی!نگران شدم ولی وقتی باز اسب کوچولو ی من از اون دوردورا دوید به سمتم خوشحال شدم از راضی بودن دکترآرامو اینکه پیدات نمی شد و من هر لحظه نگران و نگران تر می شدم تا اینکه یه دکتر با دستگاه شکمم رو فشار داد و پسرک یه لگد تحویل خانوم دکتر دادniniweblog.comفکر کنم خواب بودی بیدار شدی وزنم ر دکتر گرفت و گفت 2 کیلو اضاف کردی!پس 6 کیلو بهداشت پی بود؟من نمیدونم!!!niniweblog.comدکتر برام دارو نوشت...ازمایش نوشت گفت انجام بده و سونو برای 1.10.94.......رفتم ازمایشمو بدم ساعت10 صبح یه سرنگ ناشتا ازم گرفتن؛بعد رفتم پودر قند حل کنن تو اب بهم بدن ,وقتی یاد تجربه قبلم افتاد حالم بهم خوردسبزتوی دوتا لیوان حل کردن دادن دستم گفتن بشین بخور سر پا واینسا راه نرو نمیدونم به چه خاطر!خلاصه در این حین که میخوردم یه دختر ناز و خوشکل که بهش میومد 10 سالش باشه بهم چشم دوخته بود منم سعی میکردم محلول رو بخورمبعد از خوردن محلول دختره همراه مامانش رفت بیرون بعد از چن دقیقه مامان اومد یهو یه صدا اومد تالااااپ بعدم جیغ مادرهغمگینداشتم سکته میکردما یکم خم شدم دیدم دختر کوچولو ناز نقش زمین شده بیهوشه تکون نمیخوره مامانشم داشا گریه میکردخطااصن بغض گلومو گرفته بود داشتم خفه می شدمغمگینبعد دکترا اومدن بالا سرش منم فشارم افتاده بود داشت بر می گشت که یه خانمه باردار که همین ازمایشو داشت تو اتاق خونگیری بود فکر کرد دور از جون دختره مردهسکوتحالش بد شد و باز ریختن بالا سر اون که خداروشکر با تشر شوهرش خوب شد حالشسکوتسکوتسکوت.من چقد استرس حالم رو بد میکنه ... خلاص کتابی که همراهم بود رو دراوردم از تو کیفم و شروع کردم به مطالعه تا حالم بهتر شد!!بین این همه استرس یه خانم مسن حدودا70 ساله اومده بود برای امایش دادن یه اقایی رفت ازش خون بگیره چون رگاش معلوم نبود می گفت یه جوری خون بگیره دستم خراب نشه,زشت نشه!آرامبا این حرفش لبخند رو مهمون لبام کرد.خلاصه ازمایشارو دادم و اومدم خونهو ناهار خوردیم با اینکه خیلی حالم بد بود بخاطر پودر و استرس.....

 

 

niniweblog.com

 

 

niniweblog.com

 

 

niniweblog.com

 

 

وقتی سونو رو دادم انشاالله برات مینویسم.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)