احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

احمد رضــــا جان

بدون عنوان

مرد خونه ی من! . چراغ خونم! . امیددلم!   سلام....     یک سالگیت مبارک عزیز جونم برات جشن مختصر گرفتیم چارتاییمون       میام مینویسم....     داریم میریم یاسوج....سیزده ماهه هستی ولی هنوز راه نمیری     ۷تا مروارید داری     خیلیا میگن به من رفتی مخصوصا چشات....خود من فکر میکردم ابروهات مثل باباس ولی اونم به من رفته (خباثت)                               عکس فوق،رفتیم بهداشت واکسنتو بزنیم شاد و شنگولی😂 ...
26 اسفند 1395

بدون عنوان

دست و پاهای کوچولوش جاشون عوض شده بود دستا سمت کانل زایمان تکون میخورد مطمئن بودم که داره میادهمش می گفتم تنهایی تو این شهر غریب و بجمه کوچو چیکار کنم اخه کی بچه رو بگیره و اینا با این فکرا رفتم خوابیدم ساعت1 شب ساعت3با یه درد بیدار شدم یه درد مثل دل پیچه بیخیال باز خوابیدم دقیقا ساعت4 همین اتفاق افتاد بازم بیخیال دیگه ساعت 5 هر 15 دقیقه یه بار میومد و من استرسم زیاد شد میخواستم سید رو بیدار کنم بریم شهرستان تا اونجا7ساعت بود چون نجمه3روز دردش طول کشید و خبری نبود بازم همون فکرا که چیکار کنم دست تنهایی و این چیزا تا ساعت7که دردا شدن هر8دقیقه یکبار اما شدید مثل نجمه نبودن بابایی هم دیگه بیدار شد از همه جا بی خبر گفت بریم؟گفتم بریم بعد متوجه...
21 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

بسم الله الرحمن الرحیم   این اخرین پستی هستش(فعلا)که دارم تو خونه خودمون مینویسم.فردا دوشنبه 26 بهمن 94 عازم شهرستان هستیم که من برم اونجا برای زایمان.به دعای تک تکتون نیاز دارم.ممنونم از همه اونایی که خیر برام ارزو میکنن .یه دلهره عجیب همش همراهمه نگرانم که چه اتفاقی می خواد بیفته برای من و بچه هام :( امیدوارم همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه :) همه چیزو جمع کردم لباسای بچه ها و خودم و همسری و هرچیزی که نیاز بود رو برداشتم و اماده سفریم.الان که دارم تایپ میکنم نجمه داره چن تا سی دی میشماره میه یک دو سه چهار پنج.بطور منظم تا اینجا میره و بقیش که تا ده باشه قاطی می کنه قربونت برم عزیز جونم.امروز اخرین سونو رو انجام دادم و داداش...
25 بهمن 1394

کلافگی

سلام گل پسرم   بابایی میگفت اسمتو بزاریم محمد مهدی ولی دوباره گفت همون احمد رضا خوبه اندر احوالات این روزام که رفتم سونو روز 12 بهمن ماه دکتر گفت این پسره کله گنده ما 2800 وزنش و بقیه ی چیزا توی هفته 35 رو گفت و شرح داد.رفتم پیش دکتر خودم خانوم اسکندری ابراز ناراحتی کرد که نمیتونم برم زایمان طبیعی ولیعصر ولی گفت برو شهید بهشتی زیر نظر دکتر اموزگار که اون عملت کنه و خیالم از بابتت راحت باشه.رفتم امام رضا پرسیدم برا زایمان و گفتن شاید دست اخر مجبور بشیم رحمتو در بیاریم.فکر کردم میخوان منو بترسونن ولی وقتی دکتر گفت هفته پیش یه زن زائو اونجا فوت کرده و این هفته 2 تا رحم در اوردن کلا برق از سرم پرید دنبال برنامه ام جور بشه برم دکتر...
13 بهمن 1394

دیر اومدم

خیلی وقته نیومدم اینجا.راستش اصن دل و دماغ ندارم انگار افسردگی بارداری گرفتم کاش نی نی زودتر و سلامت بدنیا بیاد.رفتم سونو گرافی 1 دی ماه 94 ... همه چی خوب بود و وزن نی نی 1600 گرم بود.جواب ازمایش رو هم بردم دکتر گفت حسابی ب 12 خونت پایین باید هر 3 شب یه دونه امپول بزنی ازوناست که خیلی درد داره.اونایی که از این امپول استفاده کرده باشن میدونن چی میگم بعدش انگار به پای ادم وزنه وصل کردن .خدا کنه با زدن این امپول افسردگیا برطرف بشه.هفته 34 رفتم دکتر اصن اضاف نکرده بودم .حالم خوب نیست همش درد دارم اونم لگنی خیلی اذیت میشم ولی تمام این دردا رو با جون میخرم برای بچم .دکترم اصرار داره برای زایمان برم بیمارستان ولیعصر و برای زایمان طبیعی 2میلیون و 4...
30 دی 1394

ازمایش غربالگری3

سلام گل پسرم اقا احمد رضا عزیزکم ازین روزا بگم:   عرض شود خدمت گل پسرم که بعد از اینکه بهداشت اونطوری تنمو لرزوند دیگه درست و حسابی غذا نخوردم رفتم دکتر یه روز از قبل از وقت تعیین شده یعنی 16.9.94...فشار بازم پایین بود و دکتر گفت باید بیشتر به خودت برسی!نگران شدم ولی وقتی باز اسب کوچولو ی من از اون دوردورا دوید به سمتم خوشحال شدم از راضی بودن دکتر و اینکه پیدات نمی شد و من هر لحظه نگران و نگران تر می شدم تا اینکه یه دکتر با دستگاه شکمم رو فشار داد و پسرک یه لگد تحویل خانوم دکتر داد فکر کنم خواب بودی بیدار شدی وزنم ر دکتر گرفت و گفت 2 کیلو اضاف کردی!پس 6 کیلو بهداشت پی بود؟من نمیدونم!!! دکتر برام دارو نوشت...ازمایش نوشت گفت انجا...
23 آذر 1394

پسرکم

سلام پسری مامان عزیزم امروز رفتم بهداشت...هم ابجی نجمه سادات رو بردم برای واکسن یک سال و نیمگی هم گفتم چکاب خودم که برای 3 روز دیگه بود رو انجام دادم...دمای بدنم خوب بود,فشارم 9 بود(همیشه فشارم پایینه) و اما وزنم این ماه 6 کیلو اضافه کردم مامایی که اونجا بود گفت خیلی زیاده یعنی اگه ماه بعد هم که 7 تموم میشه اینجوری اضافه کنم از اول بارداری تا 7 میشه 20 کیلو اضافه وزن!! گفتن هفته بعد برم برا وزنم اگه اینجوری بود که باید برم پیش متخصص تغذیه ولی من که همچنان لاغرم پس کو این اضافه وزن بارداری نجمه با وجود ویار که داشتم بابایی می گفت میشه رو گونه هات گردو بشکنی با اینکه ماهی 2 کیلو نهایتا اضاف میکردم اما خانومه گفتش که اگه اینجوری پیش برم ه...
14 آذر 1394

دوم

    پسرک شیطون این روزای من خیلی خوشحالم که شما داری میای و میخوای داداشی نجمه سادات عزیز تر از جونم بشی روزی که گفتیم نی نی ما پسره هردوخانواده خیلی خوشحال شدن بیشتر پدر بابایی چون ایشون نوه ی پسری خیلی دوس داره البته نجمه سادات رو هم بین نوه های دختری همیشه و همه جا حتی جلوی پرد مادر بچه ها میگه که بیشتر از همه دوس داره.واین نهایت لطف رو میرسونه.پسرکم میخوای زمینی بشی یه فرشته ی کوچولوی دیگه که قصد داره دل از آسمون و بهشت بکنه و بیاد بین ما زمینی ها زندگی کنه پسرک نازم اقا احمـدرضا بنا به دلایلی نشد نه برای اجی نجمه سادات نه برای شما سیسمونی مهیا کنیم.خونه کوچیکه خیلی بعد هم وسع مالی انچنانی هم نداریم که البته فقیر ...
26 آبان 1394

نی نی

      20 مهر ماه 94 ساعت 12:14 در هفته 19 جنینی مشخص شد که نی نی ما پسره       توی مطب سونو گرافی چقد استرس داشتم و مدام داشتم ذکر میگفتم دیگه یه جوری شد که رفتم به منشی گفتم خانم استرس داره منو میکشه میشه منو زودتر بزارین برم تو؟!خانمه اول یکم دس دس کرد بعد گفت:باشه گذاشتم نوبت اول...برو بشین تا صدات بزنم.رفتم و نشستم بازم استرس رهام نکرد ,بابایی که اجی نجمه سادات رو تو ماشین نگه داشته بود بهش اس دادم که :اگه نی نی پسر باشه ناهار با کی؟جواب نداد...و من همچنان استرس ...یهو صدام زدن رفتم داخل نوبتم شد تا دراز کشیدم قلبم اومد تو دهنم...خانم دکتر گفت بنویس:یک ساک حاملگی رویت شد,...
24 آبان 1394
1